loading...
♥کــــــلبه وحشت♥
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
جوجو 0 40 admin
جن زده 0 54 admin
امیر بازدید : 21 پنجشنبه 27 شهریور 1393 نظرات (0)
اسرار 90 روزه دختر جنی [داستانهای ترسناک]


در زیر گفتگویی را كه با اون شده رو براتون گذاشتم بخونید حتماً نظر هم بدین:




دختری 19 ساله به نام زینب با جن ها در ارتباط است او می گوید كه بعد از چندی این جن ها باعث آزار و اذیت او و مادرش شده اند .


خانه آنها در یكی از محله های جنوب تهران است . و حالا گفتگوی زینب را بشنوید:





*از كی با این موجودات در ارتباطی :


**از سه ماه پیش




*آیا دوران كودكی جن ها را دیده بودی یا از چیزی می ترسیدی ؟


**من در كودكی نه جن دیدم و نه از چیزی می ترسیدم ، من حتی در تاریكی برای گربه قبلی ام غذا می بردم حتی از تاریكی هم نمی ترسیدم .




*نظر پدر و مادرت در مورد جن ها چیست ؟


**من پدر ندارم و مادرم هم از آنها نمی ترسد ، بلكه از آنها بدش می آید و مدام به آنها نفرین می كند كه در آن موقع آنها من را اذیت می كنند .




*گربه را از كجا پیدا كردی و چند سال آن را داری ؟


**یك گربه ماده 3 سال پیش آمد در بالكن خونه ما و گربه ام را به دنیا آورد . جالب این جا بود كه گربه ها همیشه 5 الی 6 بچه به دنیا می آورند ، ولی این گربه مادر همین یك گربه را به دنیا آورد . و بعد از دو روز دیگه مادر گربه ام نیامد .




*چه جوری به این گربه انس گرفتی ؟


**چون مادر گربه نیامد من به مراقبت از او پرداختم . او تا حدی به من انس گرفته بود كه بعضی مواقع احساس می كردم به من می گوید ، مامان! تمام رفتارهایش مانند یك انسان بود . گربه ام حتی من را می بوسید .




*گربه نر بود یا ماده ؟


**من اسمش را نیلو گذاشته بودم ولی بعد از مردنش دامپزشكی كه برده بودیم ، جنسیت او را نر اعلام كرد .




از كی جن ها رو زیاد می بینی ؟


آن شب خوابم نمی برد ، ساعت نزدیك 4:30 صبح بود به خاطر همین با گربه ام رفتم دم در خانه مان و نیلو (گربه ام) رفت تو كوچه كه یكدفعه دیدم با یك گربه سیاه كه پدر نیلو (گربه ام) بود و بارها دیده بودمش ، داشت دعوا می كرد . اول به خیالم یك دعوای ساده بود ، ولی گربه سیاه در تاریكی كوچه تبدیل به یك آدم سیاهپوش شد كه عینك دودی زده بود و موهایش عین پلاستیك می ماند و وقتی داشت می آمد طرف خانه ما ، من در را بستم و او غیب شد از این ماجرا به بعد و بعد از مردن گربه ام آنها را زیاد می دیدم .




*چگونه آنها را می بینی ؟


**آنها با من كاری نداشتن ولی هر زمان مادرم با من یا بدون من میرفت پیش جن گیر و دعا نویس آنها مرا كتك می زدند ( با اشاره به در آشپزخانه ) می گوید : حتی یك دفعه از همین در تا انتهای آشپزخانه پای من را گرفتند و كشیدند .




*گربه ات چه طوری مرد ؟


**یك روز وقتی من و مادرم از بیرون آمدیم خانه دیدیم كه نیلو وسط حیاط افتاده ، طوری كه انگار سرش زیر پای یك نفر له شده بود وقتی او را به دامپزشكی پیش دكتر خیرخواه بردیم او هم نتوانست چگونگی مرگش را تشخیص دهد و فقط گفت خفگی است .




*از كجا فهمیدی كسانی كه با آنها در ارتباطی جن هستند ؟ آیا قبلا جن دیده بودی ؟


**نه من جن ندیده بودم از آنجاییكه آنها غیب می شدند و شكل واقعی خود را در خواب به من نشان می دادند . آنها در بیداری به شكل انسانهایی عجیب با پوششی عجیب خودشان را به من نشان می دادند ولی در خوابم به شكل واقعی می آمدند ، آنها دارای شاخهای خاكستری – چشمان قرمز و پوستی كلفت و براق هستند و در سر و بازویشان خارهایی دارند .




*درس هم می خوانی ؟


**نه من در دوران ابتدایی چون خونریزی بینی داشتم به حدی كه بی هوش می شدم مدیر مدرسه گفت : كه دیگر نمی تواند من را در مدرسه قبول كند ، سال دوم ابتدایی ترك تحصیل كردم ، اما دوباره در سال 79 شروع به درس خواندن كردم . شبانه می خواندم و غیر حضوری واحدهایم را پاس می كردم .


طوری كه در طول 3 سال ، ده بار معدل قبولی در كارنامه ام بود . ده سال را در سه سال خواندم .




*با وجود جن ها چه طور درس می خواندی ؟


**با وجود آنها من آن قدر انرژی داشتم كه با نمرات عالی قبول می شدم .




*آیا تو تخیلی هستی؟


**تخیلی نبودم ونیستم .




*به ارتباط با جن ها علاقه نشان می دادی یعنی قبل از این جریان دوست داشتی با آنها ارتباط برقرار كنی ؟


**من اصلا به آنها فكر نمی كردم حتی مطالعه هم در این زمینه نداشتم .




*قبل از دیدن جن ها چیز غیر عادی در خانه تان رخ نداده بود ؟ 


**تنها اتفاق غیر عادی و جالب این بود كه بعضی چیزهایی كه در جایشان بود از جای دیگری سر در می آوردند ، یك بار دسته كلیدم را روی میز در اتاقم گذاشته بودم آن قدر دنبالش گشتم تا وسط كتابهایم پیدا كردم .




*رابطه تو با آنها چه طور بود ؟


**دوست داشتم پیش من بمانند ، من خیلی به آنها عادت كردم وقتی آنها نیستند من هیچ انرژی ندارم .




*دوست داشتی مثل جن ها باشی ؟


**آنها به من می گفتند : سیستم عصبی تو مشكل داره و زیاد عمر نمی كنی ، اگر تا یك مدت با ما باشی جزئی از ما می شوی آنها می گفتند ما تو را قوی و بعد ضعیف كردیم تا بفهمی هیچ انسانی به كمك تو نمی آید ، آنها از انسانها متنفرند .




*الان چه احساسی نسبت به آنها داری ؟


**دوست دارم دوباره بیایند آخه چند وقتی است كه آنها را زیاد نمی بینم . می خواهم دوباره انرژی بگیرم .

*با این انرژی كه به تو می دادند چه كار می كردی ؟


**من می توانستم در تاریكی مطلق در آینه به چشمهایم خیرع شوم و رنگ آنها را از قهوه ای تیره به كهربائی برسانم و اینكه شبها در آیینه كسانی را كه فردا صبح با آن برخورد داشتم می دیدم . دو برابر یك مرد قدرت داشتم ، جسور وشجاع بودم .


*تو نماز هم می خوانی ؟


**قبل از دوستی با آنها می خواندم ، ولی بعد از دوستی با آنها نمیخوانم چون آنها دوست ندارند.


*وقتی با آنها دوست شدید و رابطه پیدا كردید در مورد خود چه فكر میكردید ؟


**فكر میكردم از آدمهای دیگه جدا هستم و از همه آدمها بزرگترم جن ها به من می گفتند، چشمانت را ببند و من این كار را میكردم و با خودم می گفتم، یك جن بكش – یك جم شرور ویا خوب بكش بعد وقت چشمانم را باز میكردم یكی از اونها را به صورت تصویری مبهم روی كاغذ می كشیدم . 


*چند سال هست در این خانه زندگی می كنی ؟


**از موقعی كه به دنیا آمدم 19 سال .



*پدرت چندساله فوت شده ؟


**او فروردین ماه 1377 فوت شده است .



*جن هایی كه با آنها ارتباط داری چند نفرنند ؟


**اول 4 نفر بودند اما الان بیشترند .



*از كدومشون بیشتر خوشت میاد ؟


**از بچه یكی از جن ها


مادر زینب می گوید :

یك روز داشتم چای می خوردم كه دیدم یك زنی دارد از حیاط به طرف در اتاق می اید . رفتم در را بستم چون احساس می كردم برای اذیت كردن زینب می اید وقتی كه در را بستم برای این كه تلافی كند هر چی آشغال بود ، دیدم از بالا به داخل چایی من می ریزد .

زینب به من گفت : من یك دختر باردار سیاه می بینم كه تو خانه خواهرم از این اتاق به آن اتاق می رود .

و حالا خود زینب در ادامه گفته های مادرش می گوید :

جالب اینجاست كه وقتی مامانم با آنها لج می كند و به روی زمین آب جوش می ریزد ، كف پای من می سوزد و حالت تشنج به من دست می دهد

امیر بازدید : 28 پنجشنبه 27 شهریور 1393 نظرات (0)

آیا تاكنون نام (وی‌یا) یا تخته احضار روح را شنیده‌اید؟ تخته و یا كاغذی كه روی آن حروف الفبا نوشته شده است و بعضی از انسان‌ها از طریق آن با ارواح صحبت و آنها را احضار می‌‌كنند. حرف و حدیث‌ها درباره (تخته وی‌یا) بسیار است. بعضی‌ها اصلا قدرت این تخته را واقعی نمی‌‌دانند و به آن اعتقادی ندارند ولی بعضی‌ها معتقدند (وی‌یا) واقعا می‌‌تواند روح را به محل مورد‌نظر بكشاند و انسان به واقع قادر است با ارواح ارتباط برقرار و حتی از آنها اطلاعات بگیرد.

(وی‌یا) از دو كلمه (وی) كه به زبان فرانسه به معنای (بله) است و (یا) كه در زبان آلمانی به همین معنا می‌‌باشد، گرفته شده است. وجه تسمیه این وسیله به این خاطر است كه روح اغلب با اشاره به كلمه (بله) یا (خیر) كه روی این تخته نوشته شده است، به احضار كننده پاسخ می‌‌دهد. نظریه‌ها درباره تخته (وی‌یا) متفاوت است. برخی می‌‌گویند این وسیله بی‌‌نهایت خطرناك است و می‌‌تواند مدخلی برای ورود ارواح خبیث و ماندگار شدن آنها در خانه ما شود. دسته دیگر از مردم معتقدند (وی‌یا) تنها زمانی خطرناك می‌‌شود كه افراد بی‌‌تجربه و بی‌‌اطلاع با آن به احضار روح بپردازند و (مدیوم)‌های مجرب می‌‌توانند از این وسیله استفاده‌های خوبی ببرند و بالاخره دسته سوم می‌‌گویند (وی‌یا) هیچ خطری ندارد و ضرری نیز به كسی
نمی‌‌رساند. ولی كدام دسته درست می‌‌گویند. واقعیت این است كه شصت و پنج درصد كسانی كه از این وسیله استفاده كرده‌اند از كار خود پشیمان هستند. تقریبا تمام رهبران مذهبی دنیا با هر دین و مذهبی شدیدا مخالف احضار روح و به ویژه استفاده (وی‌یا) هستند و بسیاری از محققین مسائل ماوراءالطبیعه نیز تخته وی‌یا را وسیله‌ای خطرناك می‌‌دانند كه مردم باید به شدت از آن اجتناب كنند. (براد استینجر) یكی از سرشناس‌ترین نویسندگان موضوعات متافیزیكی موكدا اظهار می‌‌دارد كه كسی نباید از تخته (وی‌یا) استفاده كند و یا حتی آن را در خانه خود نگه دارد. او در مقاله‌ای تحت عنوان (مادران! نگذارید فرزندانتان با وی‌یا بازی كنند.) از دختر هفده ساله‌ای سخن به میان می‌‌آورد كه كار با (وی‌یا) عواقب تلخی برایش به همراه داشت. او می‌‌نویسد: (دخترك فكر می‌‌كرد می‌‌داند چطور با این وسیله با ارواح ارتباط برقرار كند ولی متاسفانه اعتقاد مقدس مذهبی را برای حفاظت در برابر تاثیرات شوم آن فراموش كرده بود.)
(دیل كاكزمارك) موسس سازمان تحقیقات مربوط به روح می‌‌گوید: (قویا توصیه می‌كنم كه از وی‌یا استفاده نكنید.) و در مقاله (وی‌یا اسباب‌بازی نیست) اظهار می‌دارد كه در اغلب مواقع ارواحی كه از طریق وی‌یا با انسان‌ها ارتباط برقرار می‌كنند، ارواح خبیث و گناهكار هستند.
(هانس هانرر) یكی از محترم‌ترین و معروف‌ترین محققان مسائل ماوراءالطبیعه در كتاب خود تحت عنوان (تخته وی یا؛ دریچه‌ای به سوی مكنونات) نسبت به استفاده از وی‌یا هشدار می‌دهد و می‌نویسد: (به آن دسته از كسانی كه می‌خواهند تخته وی‌یا را به خانه ببرند و به احضار روح بپردازند، نصیحت می‌كنم در تصمیم خود تجدیدنظر كنند، زیرا همیشه این امكان وجود دارد (هر چند اندك) كه شخص احضاركننده آماتور در حقیقت یك مدیوم باشد و خود از این موضوع اطلاع نداشته باشد. در این صورت این تخته، وسیله ساده‌ای بر احضار واقعی روح می‌شود. روحی كه بعدها تمام شخصیت آن مدیوم را در دست می‌گیرد و در شرایط خاصی در جسم او حلول می‌كند و در این هنگام هیچ كنترلی در دست خود آن مدیوم نیست و هر اتفاقی امكان‌پذیر است.)
بسیار بوده‌اند كسانی كه وی‌یا را به شوخی گرفتند و به تجارب تلخ و شومی دست یافتند. یكی از این افراد می‌گفت: (فكر نمی‌كنم كسی به اندازه من از وحشتناك بودن وی‌یا اطلاع داشته باشد. مدت‌ها پیش وقتی من سیزده ساله بودم، تجربه تلخی از آن داشتم. خلاصه بگویم من با خود شیطان روبه‌رو شدم.) و فرد دیگری می‌گفت: (هیچ تردیدی ندارم كه تخته وی‌یا یك دریچه باز به دنیای ارواح است. باید بگویم روحی كه ما با وی‌یا احضار كردیم به جسم مادر دوستم رفت. واقعا وحشتناك بود.)

تجربه عجیب
یك روز دوست همكارم (لورا) از من خواست همراهش به فروشگاه و دفتر یك فالگیر بروم. من هم كه تا آن زمان به چنین جایی نرفته بودم قبول كردم و با اتومبیل او به راه افتادیم. وقتی به فروشگاه رسیدیم لورا داخل دفتر رفت تا در خصوص مسائل خصوصی با فالگیر مشاوره كند. من هم در قسمت فروشگاه ماندم و به لوازم گوناگونی كه اغلب مربوط به كف بینی، فال و... بود نگاه كردم. وسایل جالبی آن جا پیدا می‌شد. ناگهان چشمم به یك گوی بلورین افتاد كه بسیار زیبا بود. تصمیم گرفتم آن را بخرم. دسته چكم را بیرون آوردم و یك برگه از آن را پر كردم و كندم البته برای خرید با چك باید به فروشنده كارت شناسایی نشان می‌دادم. من هم گواهینامه رانندگی‌ام را از كیف پولم بیرون آوردم و به او نشان دادم و درست مثل همیشه دوباره آن را با دقت سر جایش گذاشتم. ملاقات لورا با فالگیر طولانی شد و من برای این‌كه سرم را گرم كنم چند بار از اول تا آخر فروشگاه را تماشا كردم. ناگهان برای نخستین بار چشمم به یك (تخته وی‌یا)ی مدور افتاد. شكل عجیبی داشت، انگار مرا به سوی خود فرا می‌خواند. روی آن دستی كشیدم هیچ اتفاقی نیفتاد ولی احساس می‌كردم باید از آن دور شوم. یادم افتاد كه باید خداحافظی كنم. تا آن زمان تخته وی‌یا ندیده بودم ولی در جایی خوانده بودم كه وقتی كارمان با آن تمام می‌شود باید بگوییم (خداحافظ) و این خیلی مهم است. دوباره با صدای بلندتری گفتم (خداحافظ.) درست بالای تخته، یك موبایل آویزان بود. متوجه شدم كه وقتی خداحافظی كردم موبایل تكان خورد. اهمیتی به آن ندادم. فكر كردم حتما باد آن را تكان داده است هر چند كه هیچ نسیمی را احساس نكرده بودم. به هر حال به قسمت جلویی فروشگاه رفتم و با فروشنده كمی حرف زدم. چیز دیگری توجهم را جلب كرد و خواستم آن را هم بخرم ولی در كمال تعجب متوجه شدم گواهینامه‌ام در كیف پولم نیست. از خرید منصرف شدم و به دنبال گواهینامه گشتم ولی اثری از آن نبود. بالاخره جلسه ملاقات لورا تمام شد و از آن فروشگاه عجیب خارج شدیم. باید دوباره به محل كارمان باز‌می‌گشتیم چون اتومبیل من در پاركینگ آن جا پارك بود. در طول راه بازگشت، با این‌كه تمام شیشه‌ها كاملا بسته بودند و رادیو هم روشن نبود ولی صدای هیاهومانندی در فضای اتومبیل می‌پیچید به طوری كه برای شنیدن حرف‌های یكدیگر باید تقریبا داد می‌زدیم. لورا كه حسابی تعجب كرده بود، گفت: (چرا این طوری شده است؟) گفتم: (حتما باد است.) ولی او جواب داد: (نه من صدایی شبیه به صدای فلوت یا سوت می‌شنوم.) از حرفش تعجب كردم ولی در همان زمان از سمت راست سرم صدای فلوت به گوشم خورد. برگشتم ببینم كسی آن پشت نشسته است ولی كسی نبود. ترسیدم ولی با تحكم گفتم: (همین الان بس كن.) صدای فلوت و صداهای دیگر یك دفعه قطع شدند. لورا می‌گفت تا به حال چنین چیزی را ندیده است. من هم نمی‌دانستم آن چه بود ولی هر چه بود تن ما را حسابی لرزاند.به محل كارمان رسیدیم و از یكدیگر خداحافظی كردیم. من هم سوار اتومبیل خودم شدم و به سمت خانه حركت كردم. در تمام مدت احساس می‌كردم تنها نیستم و كسی خیره به من نگاه می‌كند. وقتی به خانه رسیدیم داشبورد اتومبیل را باز كردم تا تقویم كارهای روزانه‌ام را بردارم و در كمال تعجب دیدم گواهینامه‌ام آن جا لای تقویم است. چطور سر از داخل داشبورد درآورده بود، هرگز نفهمیدم. ولی همیشه احساس می‌كنم این موضوع و آن صداها به تخته وی‌یای درون فروشگاه مربوط می‌شود. وقتی بار دیگر لورا از من خواست همراه او پیش فالگیر بروم مودبانه پیشنهادش را رد كردم.

میز متحرك
می‌خواهم داستانی واقعی را تعریف كنم. داستانی كه چند سال پیش برای خواهرم اتفاق افتاد. باید بگویم تخته وی‌یا آن‌قدر قدرت دارد كه حتی می‌تواند مبلمان خانه را حركت دهد. خواهرم تعریف می‌كرد كه یك شب او و دو زن دیگر در خانه یكی از آنها جمع بودند و می‌خواستند سرشان را با بازی با یك تخته وی‌یا گرم كنند. آن دو زن، مادر و دختر بودند و زن جوان‌تر خود دو فرزند كوچك داشت كه در اتاق خواب خوابیده بودند و در واقع زن مسن‌تر مادربزرگ آن بچه‌ها بود. آنها می‌گفتند، می‌خندیدند و از بازی با تخته احضار ارواح لذت می‌بردند و در كل همه چیز را به شوخی گرفته بودند. ولی ناگهان خواهرم احساس كرد (چیزی) با آنها ارتباط برقرار كرده است. زن جوان‌تر به شوخی گفت: اگر واقعا یك روح در این خانه است باید یك جوری خودش را به ما نشان دهد آن هم به طور فیزیكی.
ابتدا هیچ اتفاقی نیفتاد. زن‌ها به یكدیگر نگاه كردند و آماده شدند دوباره همه چیز را به مسخره بگیرند كه ناگهان صدای سنگینی به گوششان رسید. انگار كسی چیزی را روی زمین می‌كشید و حركت می‌داد. صدایی آرام و مداوم كه از اتاق كناری می‌آمد ولی در بسته بود و چیزی دیده نمی‌شد. زن‌ها به روی صندلی میخكوب شده بودند و فقط گوش می‌دادند. ناگاه چشم‌های وحشت‌زده‌شان به در اتاق خیره ماند. در خود به خود باز شد و میز سنگین چوب بلوط كه در اتاق مجاور قرار داشت، به خودی خود روی زمین كشیده و آرام آرام وارد اتاق آنها می‌‌شد. كم‌كم سر و صداها بلندتر شدند و حركت میز به پرتاب بدل شد. میز تكان‌های شدیدی می‌خورد و صداهای وحشتناكی به گوش می‌رسید. مادربزرگ جیغ كشید و با وحشت به سوی اتاق خواب بچه‌ها دوید چون مطمئن شده بود كه روح عصیانگر در خانه است و ممكن است به بچه‌ها آسیب برساند ولی با صدای جیغ او حركت میز متوقف شد و همه چیز به حالت طبیعی برگشت. اما این خاطره هیچ وقت از ذهن آن سه زن پاك نشد. آنها شنیده بودند كه ممكن است یك روح خبیث به سراغشان بیاید ولی آن را باور نكرده بودند. با این اتفاق زن صاحبخانه تخته وی‌یا را سر به نیست كرد و آن میز چوب بلوط را نیز دور انداخت.

صداهای غیرعادی
سال 1991 بود و من با یكی از هم‌دانشگاهی‌هایم هم‌خانه شده بودم. باید بگویم دوستم در یك خانه ارواح زندگی می‌كرد و من بدون این‌كه بدانم، با او هم‌خانه شدم. اتاق خواب آن خانه در زیرزمین قرار داشت و یك پنجره كوچك در آن تعبیه شده بود تا نور را به داخل برساند ولی همان پنجره هم با یك پشت دری چوبی كاملا پوشیده شده بود به طوری كه وقتی برق خاموش می‌شد دیگر چشم، چشم را نمی‌دید.یك شب وقتی داشتم آماده می‌شدم كه بخوابم، برق رفت. در بسته بود و ذره‌ای نور به داخل نمی‌تابید. هنوز خوابم نبرده بود و با چشم‌های گشاد شده به اطراف نگاه می‌كردم و البته چیزی نمی‌دیدم. وقتی به دیوار اتاق كه كنار تختم بود نگاه كردم چیز سفید رنگی را دیدم. به پنجره نگاه كردم گفتم شاید انعكاس نور در آینه باشد ولی هیچ نوری از پنجره نمی‌آمد. از دوستم پرسیدم او هم آن چیز سفید را روی دیوار می‌بیند؟ او خواب‌آلوده جواب منفی داد. همان وقت برق آمد ولی چیزی روی دیوار دیده نمی‌شد. از آن شب به بعد همیشه چراغ خواب را روشن می‌گذاشتیم. دو ماه گذشت و اتفاق خاصی نیفتاد به طوری كه من حادثه آن شب را فراموش كرده بودم تا این‌كه یك روز یكی از دوستانم را دیدم. او كه به تازگی خانه‌تكانی كرده بود می‌خواست (تخته وی‌یا)ی خود را دور بیندازد چون می‌گفت چیز نحسی است و نمی‌خواهد آن را در خانه‌اش نگه دارد. دوستم گفت من تا به حال چند بار صداهای عجیبی را در خانه شنیده‌ام. مثلا وقتی تنها بودم شنیدم كسی مرا صدا می‌كند و یا صدای گریه بچه می‌آید و ما تصمیم گرفتیم تخته وی‌یا را به خانه ببریم و آن را در آنجا امتحان كنیم. آن شب روی كف زیرزمین نشستیم. در اتاق خواب سمت چپ من قرار داشت احساس می‌كردم چیزی در اتاق خواب است كه حس بدی به من می‌دهد. به همین خاطر بلند شدم و در را بستم. بعد نشستیم و انگشت‌هایمان را روی تخته گذاشتیم و تمركز گرفتیم و منتظر شدیم اتفاقی بیفتد. ولی نشانگر وی‌یا حركت نكرد. پس از چند دقیقه صداهایی را از درون اتاق خواب شنیدیم. مطمئن نبودیم چیزی كه می‌شنیدیم واقعیت بود یا خیال. دوباره تمركز گرفتیم و در تمام مدت هر دو به اتاق خیره شده بودیم. صداهای درون اتاق بیشتر و بیشتر می‌شد. صداهایی شبیه به زوزه حیوانات وحشی به گوش می‌رسید. انگار می‌خواستند از اتاق بیرون بیایند ولی نمی‌توانستند. ترسیده بودم. آن صداهای دلهره‌آور گویی تمام خانه را می‌لرزاند. دوستم بلند شد و به سوی در اتاق رفت و با ترس آن را گشود ولی تنها چیزی كه از آن بیرون آمد موجی از هوای سرد بود. بعد از این‌كه در باز شد گویی صلح برقرار شد. دیگر صدایی به گوش نرسید و هیچ اتفاقی نیفتاد. ولی باید بگویم كار در همان شب تمام نشد. از آن به بعد هر وقت كه برق را خاموش می‌كردیم یك دسته از هیكل‌های سفید و غبار مانند را همه جا می‌دیدیم. حتی یك بار وقتی دوستم به اتاق خوابش رفت در روشنایی روز دید كه غبار متراكم و سفیدرنگی بر روی تختش دراز كشیده است. من دیگر طاقت نیاوردم و از دوستم جدا شدم و از آن خانه رفتم و با خود عهد بستم دیگر به سمت تخته وی‌یا و احضار ارواح نروم.

امیر بازدید : 27 پنجشنبه 27 شهریور 1393 نظرات (0)

ماجرایی در تاریخ ۱۳۵۹ شمسی مطابق با ۱۹۸۰ میلادی ماه آوریل بوقوع پیوست، که اهالی کشور مصر به شهرهای نزدیک و روستا های مجا ور را به خود معطوف داشت ، و آنرا نویسنده معروف ، استاد اسماعیل ، در کتاب خود به نام ((انسان و اشباح جن)) چنین می نویسد: 
مرد ۳۳ ساله ای ، به نام عبدالعزیز مسلم شدید ، ملقب به <ابوکف> که در دوم راهنمایی ترک تحصیل کرده بود ، به نیروهای مسلح پیوست و در جنگ خونین جبهه ی کانال سو ئز ، به ستون فقراتش ترکش اصابت کرد واین مجروحیت او منجر به فلج شدن دو پایش گردید ، نا چار جبهه را ترک کرده به شهر خود بازگشت تا در کنار مادر و برادرانش با پای فلج به زندگی خود ادامه دهد. در همان شب اول که از غم و اندوه رنج می برد، ناگاه زنی را دید که لباس سفید و بلندی پوشیده و سر را با پارچه سفیدی پیچیده، در اولین دیدار او همچون شبحی که بردیوار نقش بسته مشاهده کرد.زمانی نگذشت که همان شبح در نظرش مانند یک جسم جلوه نموده ، و به بستر (ابوکف) نزدیک شد و گفت:ای جوان اسم من (حاجت ) است و قادر هستم به زودی بیماری تو را درمان نمایم . لکن به یک شرط که با دختر من ازدواج کنی. ابوکف جوابی نداد ، زیرا که وحشت ، قدرت بیان را از اوگرفته بود و اورا در عرق غوطه ورکرده بود. زن دوباره سخن خود را تکرار نمود ه اضافه کرد که من از نسل جن مومن هستم و قصد کمک به شما و به نوع انسانها را دارم ، و در همین حال از دیواری که بیرون آمده بود ناپدید شد .
 

ابو کف این قضیه را به کسی اظهار نکرد زیرا می ترسید او را به دیوانگی متهم سازند . باز شب دوم دوباره(حاجت) آمد و تقاضای شب اول را تکرار کرد ، ابو کف نتوانست جواب قاطعی بدهد . شب سوم باز آمد و گفت: تنها کسی که میتواند خوشبختی تو را فراهم کند دختر من است ، ابو کف مهلت خواست که در این خصوص فکر کند ، بعد تصمیم گرفت که اول شب ، در اتاقش را از داخل قفل کند و به رختخواب برود تا کسی نتواند وارو شود اما یکدفعه دید ( حاجت) ودخترش از درون دیوار عبور کردند و نزد او آمدند و تا صبح با او مشغول شب نشینی بودند . در همان شب وقتی که ابوکف به چهره ی دختر نگاه کرد ، دید چهره ی جذاب ،بدن لطیف قد کشیده ، گردن بلند و مثل نقره می درخشید.رو کرد به (حاجت ) و گفت: ((من شرط شما را پذیرفتم )) ، (حاجت) وسیله ی عروسی را فراهم کرد . شب بعد با موسیقی و ساز و دهل عروسی را انجام دادند، در حالی که کسی از انسانها آن آواز را نمی شنیدند ، عروس را با این وضع وارد خانه کردند .(حاجت)عروس و داماد را به یکدیگر سپرد و از خانه بیرون رفت هنوز داماد عروسش را در بستر به آغوش نکشیده بود که احساس کرد پاهایش جان گرفته است
 
.روز بعد هنگامی که مادر و برادران متوجه شدند که (ابوکف )سلامتی خود را بازیافته و با پای خود راه می رود خوشحال شدند لیکن او سر را به کسی نگفت.این شادی بطول نینانجامید،زیرا که به زودیروش و رفتار ابوکف تغییر کرد او در اتاقش می نشست و بجز موارد محدود بیرون نمی آمد.تمام کارهای لازم را مانند غذا خوردن و استحمام را همانجا انجام می داد ،تمام روز و شبش را در پشت در سپری کرد.آخرالامر برادران متوجه شدندکه او با کسی که قابل رویت نیست صحبت می کند. گمان کردند که عقلش را از دست داده ،اما او با عروس زیبایش در عیش و نوش و خوشبختی بود

امیر بازدید : 15 پنجشنبه 27 شهریور 1393 نظرات (0)

یک زن تگزاسی بدون اینکه متوجه شود از یک روح عکاسی کرد. این زن زمانی که متوجه شد از یک روح عکس گرفته بسیار شوکه شد.

مارسلا دیویس از کلیولند با استفاده از موبایل شخصی تعدادی عکس از برادرزاده اش در نزدیکی مدرسه گرفت. هنگامی که مشغول نگاه کردن عکس ها بود، نور صورتی رنگی نظر او را به خود جلب کرد. پس از کمی دقت متوجه شد انگار یک نفر به کت و شلوار صورتی مربوط به دهه هفتاد پشت برادرزاده اش ایستاده است.

آیا فرد داخل عکس واقعا یک روح است؟! +عکس


زمانی که او روی عکس زوم کرد و از وجود یک شبح در عکس مطمئن شد بسیار شگفت زده شد.

امیر بازدید : 44 پنجشنبه 27 شهریور 1393 نظرات (0)
آغاز نفرین 
 داستان «نفرین پسر گریان» در یک روز آفتابی در سال 1985 آغاز شد. در آن روز نشریه انگلیسی زبان «The Sun» در صفحه 13، از نسخه روز چهارم سپتامبر خود مقاله ای با این عنوان به چاپ رساند: «نفرین سوزان پسر گریان» در این مقاله نوشته شده بود که چگونه دو نفر «ران» و «میهال» که در «روترهام» شهری معدنی در «یورکشایر جنوبی» انگلیس زندگی میکردند، تصویر نقاشی شده پسرکی که خیره به انسان نگاه میکند و قطرات اشک از گونه هایش سرازیر هستند را در آتش سوزی منزلشان مقصر میدانند.
 
این آتش سوزی از یک تابه ارزان قیمت در آشپزخانه آغاز شد و به سرعت تمام خانه آنها را فرا گرفت. اما هر چند که تمام اتاق های طبقه اول در آتش سوختند و سیاه شدند، ولی تابلوی نقاشی پسرک گریان، سالم و دست نخورده باقی ماند و از آتش، جان سالم به در برد. وقتی تمام دیوارهای خانه سوخته و نیم هسوخته بودند و دود از آنها بر میخاست، تابلو همچنان به دیوار آویخته بود و به کسانی که درصدد خاموش کردن آتش بودند، مینگریست. آنچه مسلم است داستان آتش سوزی توسط یک «تابه سوزان» معمولا دو ستون از یک روزنامه را اشغال میکنند، ولی چیزی که توجه مردم را جلب کرد اظهارات آتش نشانی بود که گفته بود بارها در ماموریت های کاری دیده است که تمام خانه ا ی سوخته ولی نسخه های مختلف تابلوی پسر گریان، سالم و دست نخورده باقی مانده اند.
 
داستان این نقاشی 
 در دهه 1990 آتشسوزی های «پسر گریان» به کشورهای دیگر هم سرایت کرد و داستان هایی از آن بر سر زبانها افتاد و تحقیقات بر روی این تابلو آغاز شد. یکی از کسانی که پژوهشی گسترده بر روی آن کرد «جورج مولاری» یک دبیر بازنشسته بود که دریافت این نقاشی اثر نقاشی اسپانیایی به نام «فرانشات سویل» است. یک روز در سال 1969 «سویل» به دنبال سوژه ای جالب برای نقاشی در خیابانهای مادرید، پرسه میزد که چشمش به پسربچه ای ولگرد افتاد. پسرک اصلا حرف نمیزد و نگاهی پر از اندوه داشت. سویل تصویر او را کشید و یک کشیش کاتولیک او را شناخت و گفت: نام پسرک «دون بونیلو» است که بعد از اینکه شاهد مرگ والدینش در یک آتش سوزی بوده از خانه فرار کرده است.
 
کشیش میگفت: تاکنون، هیچکس سرپرستی پسرک را برعهده نگرفته، زیرا همه معتقدند هر کجا او میرود، آتشسوزی به پا می شود. به همین خاطر مردم نام «شیطان» را بر او گذاشته اند. به هر حال نقاش به نصیحت کشیش گوش نکرد و نسخه های مختلفی از تصویر پسرک کشید و فروخت. اما یک روز استودیوی او آتش گرفت و زندگی او نابود شد، او پسرک را مقصر دانست... پسرک از آنجا فرار کرد و دیگر کسی او را ندید. در سال 1976 یک اتومبیل در جاده آتش گرفت و راننده آن کاملا سوخت. راننده قابل شناسایی نبود ولی قسمتی از گواهینامه رانندگی او سالم مانده بود که نشان میداد نام او «دون بونیلو» 19 ساله است در واقع همان پسر کوچولوی و خیابانی...
 

«نفرین پسر گریان» هنوز هم ادامه دارد به طوری که یکی از همین آتشسوزی های مشابه در سال 2002 در یک رستوران بین جاده ای در انگلیس رخ داد و همه چیز به جز تابلوی «پسرک گریان» سوخت. آیا این نفرین واقعا وجود دارد؟ آیا اصولا نفرینها واقعی هستند یا همه آنها افسانه هایی میباشند که با تلقین بر روی زندگی انسانها تاثیر میگذارند؟ اگر این طور است چگونه ممکن است چندین آتشسوزی شدید روی دهد و در همه آنها تنها یک تابلوی نقاشی آن هم با یک سوژه، آویخته بر دیوارهای سوخته باقی بماند؟ این هم یکی از معماهای این دنیاست که بسیاری از کارشناسان در حال بررسی و کشف راز آن هستند.
http://www.parsnaz.ir/upload/60/0.876329001367583387_parsnaz_ir.jpg

 
وحشت عمومی 
این گفته حقیقت داشت و بارها چنین اتفاقی افتاده بود. عجیب بود که در آتشسوزی های بزرگ تصویر یک پسربچه سالم باقی میماند و نمیسوخت. اما با انتشار این مقاله در نشریه «The Sun» این خبر به همه مردم انگلیس و دیگر کشورهای اروپایی رسید و باعث وحشتی عمومی شد. برخی از نشریات رقیب، The Sun را متهم به خرافه پراکنی برای فروش بیشتر کردند، ولی این حرفها تاثیری بر احساسات برانگیخته مردم نداشت.
 
روز 5 سپتامبر 1985 افراد بسیاری ادعا کردند که از قربانیان تابلوی پسر گریان هستند و افراد بسیاری که این تابلو را در منزل داشتند از عواقب خطرناک این نفرین ابراز وحشت میکردند. «دورامان» اهل «میچهام» ادعا کرد تنها شش ماه پس از خرید تابلوی پسر گریان، خانه اش آتش گرفت و زیر و رو شد. او میگفت تمام تابلوهای خانه از بین رفتند به جز تابلوی پسر گریان، که دست نخورده روی دیوار آویزان مانده بود.
 
«ساندرا کاسک» مدعی شد که او، خواهر شوهرش و دوستش، هر یک تابلویی از پسر گریان را خریده بودند همگی گرفتار آتش سوزی شدند. خانواده دیگری از «ناتینگهام» میگفتند این تابلو باعث سوختن خانه و بیخ انمان شدن آنها شده است. «برایان پارکس» که پس از آتشسوزی خانه به همراه همسر و فرزندانش به علت استنشاق دود، کارشان به بیمارستان کشیده شد، میگفت: پس از مرخصی از بیمارستان به خانه برگشت و دید تابلوی «پسر گریان» سالم سر جایش آویخته است او بلافاصله تابلو را برداشت و نابود کرد.
 
علاوه بر این اتفاقات داستان های دیگری نیز تعریف شدند که صحت و سقم آنها هرگز معلوم نشد. مثلا خانمی که میگفت از وقتی این تابلو را خریده، شوهر و سه پسرش مرده اند. شخص دیگری مدعی شد پس از خرید نسخه ای از این تابلو، ورشکست شده و زن دیگری که میگفت از وقتی این تابلو به خانه شان آمده همیشه بیمار است.
 
در همان زمان، مردی ادعا کرد پس از شنیدن اخبار این تابلو، دو نسخه آن را که در خانه داشته، آتش زده ولی تابلوها نسوخته اند. مسئولان شهر برای خاموش کردن شایعات و از بین بردن وحشت، مامورانی را به خانه او فرستادند تا تابلوها را بسوزانند ولی در کمال حیرت با اینکه تابلوها یک ساعت درون آتش بودند حتی نیمه سوخته هم نشدند.

 

امیر بازدید : 53 پنجشنبه 27 شهریور 1393 نظرات (0)

یکی از پر جاذبه ترین مسائل در زندگی انسان  علوم ماوراء الطبیعه و متافیزیک  به خصوص  جن و پری هستند  همگی ما اگر هم  امروز وجود جن پری را   انکار می کنیم ولی زمانی  به ان معتقد بودیم  

جن در اسلام وجود دارد و ما منکر وجود جن نیستیم  اما من  به شما اطمینان می دهیم تمامی اجنه کره  زمین را ترک کرده اند  و  فعلا جنی در روی زمین وجود ندارد و برای اثبات  می توانم چند جن را در حضور کسانی که به این مسله متعقد  نیستد اظهار کرده  تا اجنه خودشان بر این مسله گواهی بدهند ؟؟

اما بسیار اتقاق می افتد که افرادی با صداقت گواهی می دهند که اجنه را دیده اند  ما هم منکر دیدن اجنه نیستیم  

اما ما هم این قدرت را داریم که به انها کلی جن نشان بدهیم ؟ 

دیدن جن  از لحاظ علمی قادر به توضیح است   

مراسم زار  

مراسم زار که در جنوب ایران انجام می شود شباهت های زیادی به  مراسم های جن گیری در افریقا و امریکای جنوبی دارد   و می توان گفت مراسم زار ورژن جدیدتری  از مراسم شمن ها در امریکای جنوبی  است که  دقیقا از معجون ها و مواد  روانگردان یکسان  در ان استفاده می شود  

مهمترین ماده ای که در مراسم های جن گیری شمن ها و زار استفاده می شود نوعی تنباکو به نام تنباکوی مقدس است  و جالب این که این نوع تنباکو در اصل در امریکای جنوبی می روید اما حدود ۱۲۰ سی سال قبل کاشت ان در جنوب ایران انجام شده و در ایران هم موجود است و در مراسم زار هم از ان استفاده می شود  

من ویدیویی را  اپلود کرده ام که در ان با چند نفر از مردم بندر عباس درباره مراسم زار مصاحبه انجام داده و سر انجام راز  مراسم جن گیری را توضیح می دهم  

متاسفانه به علت سرعت کم فعلا فقط موفق به اپلود  یک قسمت از چندین قسمت جن گیری در ایران شدم  

در قسمت های اول با افرادی که  مراسم زار را قبول دارند و یا نه صحبت می شود  

در قسمت های بعدی  مواد اولیه برای ساخت معجون ها ی جادویی  و جن گیری  از بازار بندر عباس خریده می شود  

و در قسمت اخر ساخت انواع معجون های جن گیری و طلسم کننده با اتکا به اتنوبوتانی  ان به طور علمی  توضیح داده می شود و سرانجام  یک جن گیری با استفاده از معجون جن گیری انجام می شود  

نویسنده  

برای دیدن فیلم به این لینک بروید و به این گفتار توجه بکنید  

دائم در مراسم تنباکو می سوزانده و دم به دم قهوه  و حلوا می دانند تا مدعوین بخورند  

چون در ابن رابطه بعدا  پستی می نویسم که اثرات قهوه با سوزاندن تنباکوی مقدس چیست و چطور می توان جن را دید ؟  

احضار روح و جن و رویت ارواح با قهوه و حلوا و شکلات و تنباکوی مقدس در مراسم زار

ایا شما مراسم جن گیری زارzar را قبول دارید (زار موجود خیالی)

زار 

 در زبان فارسی به معنی حالت آشفته و نزار و خراب است، اما به صورت اصطلاحی نام یکی از موجودات تخیلی در جنوب ایران و کرانه‌های خلیج فارس است. ریشه افسانه‌های پیرامون زار از قارهٔ آفریقا ست.

برگزارگنندگان مراسم زار با نواختن طبل‌ها، دهل‌ها و یا دمام‌هایشان، افراد را به یک شوریدگی جذبه‌گونه دچار می‌سازند.جالب است بدانید زار در شخصی بروز میکند که در ان جن باشد در غیر اینصورت اصلا زار رخ نخواهد داد.در کل زار شاید در موقع خوشحالی یا غم و گریه بروز کندولی در بسیاری موارد هنگام نواختن نی انبان(هبان)رخ میدهد چون می گویند نی انبان ساز شیطانی یا بهتر بگویم جنی است و این حرف ثابت شده است.زار حالتی است که شخص از خود بی خود شود و حرکاتی انجام دهد که در حالت عادی اصلا بروز نمیکند این حرکات از کوبیدن سر به زمین تا خندیدن زیاد و یا دنبال مردم کردن هم میشود.علت بروز چنین حالاتی بسته به اینکه جن موجود در شخص چه دینی داشته باشد متفات است چون که جنیان در پاسخ به کار ادمی واکنش نشان میدهند و اینکه باید قبول کنم جن وجود دارد و از ترس جن های دیگر و یا اسیب رساندن به ادمی وارد او میشود.برای مهار کردن زار نواختن اهنگی خاص با ن انبان شخص اوم شده و به حالت طبیعی بر میگردد.برای رها شدن از جن موجود در شخص باید پیش ادم های دینی بروند و کار خار کردن جن را بلد هستند.

امیر بازدید : 33 پنجشنبه 27 شهریور 1393 نظرات (0)

گُرگینه یا گرگ دیس یا گرگ آدم موجودی افسانه‌ای و از خرافات مردم اروپا است. گرگینه انسانی است که شب‌هایی که ماه کامل است (ماه شب چهارده) به صورت گرگ درمی‌آید. چنین شخصی یا از راه به کار بردن افسون و جادو یا در پی طلسم شدن از سوی کس دیگر تبدیل به گرگینه می‌شود. ساده‌ترین راه برهنه شدن و بستن کمربندی از جنس پوست گرگ، یا پوشیدن پوست کامل حیوان است. اگر گرگینه طوری کسی را گاز بگیرد که بزاقش وارد جریان خون شخص شود، قربانی هم به گرگینه تبدیل می‌شود.

از گرگینه‌ها در داستان‌های هزار و یک شب یاد شده و در این داستان‌ها آن را قُطرُب نامیده‌اند.[۱] زکریای رازی، پزشک ایرانی سده چهارم هجری، گرگینگی را گونه‌ای بیماری روانی دانسته‌است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اما اول میخوام در مورد گرگینه ها اطلاعاتی بهتون بدم(که شاید بدونید):گرگینه ها موجوداتی با خوی وحشی وخونخوار، باهوش، قوی، چابک، غیر قابل کنترل و دشمن سرسخت خون آشام ها هستند و در شب بدر کامل ماه بر اثر نیروی ماه تبدیل به گرگ میشوند. چرا؟ بهتره بقیه ی مطلب رو بخونین:

این دو موجود یعنی "ویرولف"ها و "لایکن"ها بر اساس دو داستان به هم ربط داده میشوند که من بنا بر اطلاعاتم سعی میکنم به طور خلاصه در مورد این دو داستان توضیح بدم:

خب.....

1- در نیمه های شب زن بارداری که چیزی به دنیا آمدن بچه اش نمانده بود، در حال عبور از بین جنگل سرد و تاریکی مورد هجوم گرگ وحشی قرار میگیره که بر اثر این حمله یکی از پاهایش رو از دست میده. گرگ بعد از کندن پای زن از کشتن او صرف نظر میکنه و به میان تاریکی جنگل میره اما زن با وجود خون ریزی شدید به دلیل مهر مادری خودش رو به اولین خونه میرسونه و بعد از به دنیا آمدن بچه هایش (دو قلو) از دنیا میره. این دو فرزند که هر دو پسر، کاملا سالم بودن بزرگ شده و به سن 15 سالگی میرسند......

تا اینجای داستان مشکلی نیست اما این پسر ها قدرت های خارق العاده ای تا به اینجا در خود کشف کرده بودند....

اما در شبی معروف به شب ماه (ماه در این شب در نزدیکترین وضع خود به زمین قرار میگیره که این اتفاق هر 1000 سال یک بار رخ میده) این دو پسر قدرتهایی علاوه بر قدرتهای قبلی خود پیدا میکنند. کم کم خوی وحشیگری و خون خواری رو در خود حس میکنند و شروع به رویش مو کرده وتبدیل به گرگ میشوند و در آن شب تقریبا تمامی اهالی دهکده رو میدرند و میکشند.

صبح که از ماجرا خبر دار میشوند تصمیم میگیرند خودشون رو از بین ببرند، به همین دلیل به بالاترین قله ی دهکده رفته و قصد به کشتن خود میکنند. اولین برادر خودش رو پرت میکنه و در جا میمیره اما دومی بعد از دیدن مرگ برادرش میترسه و از اینکار صرف نظر میکنه، برای همین نفرین گرگینه آغاز میکنه:

"و از این پس در بدر کامل ماه تبدیل به گرگی خواهی شد که اختیار ندارد و هر آن کس که مورد هجوم تو قرار گیرد این نفرین او را هم در بر میگیرد"

ببخشید ولی باید صبر کنین و دومین داستان رو بشنوید، درسته که با هم فرق میکنند اما به هم مرتبط اند....

2- بر اساس این داستان خون آشام و گرگینه با هم برادرند. این دو اول انسانند اما یکی توسط خفاش و دیگری توسط گرگ بزرگ میشود و هر کدام پیرو و یاور سروران خود شده و یکی خون آشام و دیگری گرگینه میشود. هر دو قوی و باهوش، اما موجودی که از تر کیب این دو به وجود می آید قوی ترین موجود جهان خواهد شد و می تواند بر دنیا حکومت کند.

بگذریم.....

Lycan  ها: حال میرسیم به دو برادر گرگینه به اسمهای"ورلس" و "لرلس"و چگونگی به وجود آمدن…

ورلس برادر بزرگ بود و تابع رسم و رسوم خود و رییس قبیله...

لرلس (که جد منه) جوون، جسور، باهوش و ناراحت از اینکه گرگینه هست...

لرلس از اینکه نمی تونست بر نیروی ماه قلبه کنه خشمگین بود چون نمی خواست کسی رو بکشه یا به گرگینه تبدیل کنه به همین خاطر عقاید خودش رو نزد برادرش اعلام کرد. اما چون ورلس بر رسم و رسوم پایبند بود اون رو از قبیله بیرون کرد و همه ی مردم قبیله او را طرد کردند.

 20 سال بعد در اواسط روز 15 ماه (روز بدر کامل) لرلس به قبیله برگشت اما اثری از گذشت زمان در چهره ی او دیده نمیشد. حتی جوان تر هم به نظر میرسید....


همه از دیدن این واقعه تعجب کردند زیرا لرلس توانسته بود بر نیروی ماه غلبه کنه. به همین خاطر جاودانه شده بود و میتوانست هر وقت که می خواست تبدیل به گرگینه بشه....

لرلس که برای جنگ اومده بود تا شب صبر کرد که همه به گرگ تبدیل شوند و شروع به کشتن کرد و در کمال ناباوری او پیروز از این میدان بیرون آمد. همه را کشته بود به غیر از یک بچه…

او گروهی شش نفره تشکیل داد (خودش زنش و بچه هایش) و دیگر خود خود را WereWolf نخواند و نام LyCan رو برای خود انتخاب کرد :به معنای الهه ی قدرت یک گرگ

اما اون بچه که لرلس کبیر نجاتش داد بزرگ میشه و ماجرایی به وجود میاره که طی اون  LyCanهای دیگه از بین میرن.

داستانش طولانیه اگر به این مطلب تمایل نشون داده بشه اونو مطرح میکنم…خب....حالا فرق های کلی این دو موجود LyCan و  WereWolf:

1-   Lycan ها باهوشتر، قوی تر و جاودانه و فنا ناپذیرن و از بین نمی روند، مگر به وسیله ی بوسه یک خون آشام زن!

2-   خیلی کم احتمال به وجود آمدن یک  LyCanاز گاز گرفتن یک  LyCanدیگه هست، این امر میتونه 1 در 100 باشه.

3-   کمتر کسی پیدا میشه که از گاز این موجود جان سالم به در ببره،

و هیچ جادویی روی اون ها اثر نداره حتی آواداکداورا....

4-   تعداد اونها بسیار کمه و در حال حاضر در جاهای سرد و تاریک زندگی میکنند و فقط 7 نفرند که یکیشون منم.
5-   جالبه که بدونید لرلس کبیر هنوز زندست.

 

امیر بازدید : 80 پنجشنبه 27 شهریور 1393 نظرات (0)

جن (در فارسی و عربی به این صورت به کار ر می‌رود، در فارسی به اشتباه به صورت اَجنّه جمع بسته می‌شود) نام دسته‌ای از موجودات فراطبیعی است، اعتقاد بر این است که وجودش از آتش بدون دود است (قرآن ۵۵:۱۴; الرحمن،۱، «و جنیّان را از رخشنده شعله آتش خلق کرد.») که هم به صورت آشکار و هم به صورت ناپیدا زندگی می‌کنند. در قسمتهای مختلفی از قرآن از آن یاد شده، هفتاد و دومین سوره قرآن به نام آن (الجن) نامگذاری شده‌است. محققان فرهنگ عرب ریشه این واژه را از کلمه جنا می‌دانند، اما ممکن است ریشه خارجی داشته باشد. منابع قدیمی فارسی واژه فارسی پری و کلمه عربی جن را به طور هم‌معنی به‌کار می‌بردند.

منبع : ویکی پدیا

امیر بازدید : 121 پنجشنبه 27 شهریور 1393 نظرات (0)

"نكير ومنكر"

http://axgig.com/images/47981980665061794519.jpg

بعد از آنکه میت را در قبر گذاردند، روح او به جسدش بر می گردد، و تا کمر انسان حرکت می کند، و آنگاه « نکیر و منکر» و یا «بَشیر و مبَشِّر» به سراغ انسان می آیند،البته برای مؤمن آن دو ملک چون بشارت می آورند نامشان بَشیر و مبشر است،

و برای شخص کافر آن دو ملک به صورت بَد و نکره ای می آیند، فلذا نام آن دو ملک نکیر و منکر است، یعنی قیافه های زشت و بد ترکیب دارند،
و امام صادق(ع) فرمود: از شیعیان ما نیست کسی که منکر چهار چیز باشد، یکی معراج پیغمبر اکرم(ص) که قرآن کریم در سوره اسراء به آن تصریح فرموده و در روایات وارد شده که پیغمبر (ص) یک صد و بیست مرتبه به معراج رفت و حداقل دو مرتبه ی آن معراج آسمانی بود یعنی با همین جسم عنصریش سوار بر براق شد و در آسمان ها سیر نمود و مرحوم حلبی(رحمة الله) می فرمود: معراج روحانی را، که هر درویش پوسیده ای معراج روحانی دارد، و این ارزشی نیست، برای پیغمبر عمده معراج جسمانی است وگرنه، هر بوق علیشاه و هر پشم علیشاه می تواند روحش را سیر بدهد و شما هم که بخواب می روید روحتان عروج کرده است.
و مطلب دیگری که باید هر شیعه ای معتقد باشد مسأله سؤال نکیر و منکر است که اصل سؤال نکیر و منکر حق است اما نه برای همه چنانچه خواهد آمد و مطلب دیگری که هر شیعه ای باید معتقد به آن باشد، مسأله خلقت بهشت و جهنم است که پیغمبر در شب معراج دید.
و مطلب چهارم که هر شیعه ای باید معتقد به آن باشد مسأله ی شفاعت است که از مسلمات مذهب شیعه است، و فعلأ صحبت ما درباره ی سؤال نکیر و منکر است.
و شیخ مفید(رحمة الله) در شرح اعتقادات فرموده: در اخبار صحیحه از پیغمبر اکرم(ص) نقل شده که ملائکه ای نازل در قبر می شوند، که دو عدد آنها به نام نکیر و منکر است، و از میت سؤالاتی می کنند از پروردگارش و از پیغمبر، و دین و امامش، اگر درست جواب داد او را تسلیم ملائکه ی نعیم می کنند، و اگر لرزید و جواب نداد او را تحویل به ملائکه عذاب می دهند،
پس معلوم می شود ملائکه های بسیاری وارد قبر می شوند و ملائکه ی سؤال غیر از ملائکه ی عذاب یا ملائکه رحمت است.
و در سه مورد تلقین مستحب است:
یکی هنگام احتضار، و دیگری هنگام دفن، و سوم بعد از دفن،
و ظاهرأ این تلقین سوم بخاطر همین سؤال و جواب است که مرحوم حاج شیخ عباس قمی(رحمة الله) در مفاتیح فرموده: فایده ی تلقین بعد از دفن، آن است که نکیر به منکر می گوید: بیا برویم، این شخص حجّتش به او تلقین شد، و به او یاد دادند، و دیگر لازم نیست از او مسائله شود.
و داستان آن میّتی که با سلمان سخن گفت شنیده اید که گفت: ای سلمان، خودت را آماده ی آن سؤال و جوابها کن.
فلذا به میّت تلقین می کنند و می گویند:«إذا إتاکَ المَلکان المقرّبان فَسَألاک عن ربِّکَ فَقُل اللهُ جَلّ جلاله رَبّی، و مُحَمَّد نَبیّ وَ الإسلامُ دینی و القرآنُ کِتابی و الکَعبَةُ قِبلتی».
اگر از انسان سؤال کنند تو که می گویی قرآن کتاب من است آیا به آیه ی حجاب عمل نمودی؟ و آیا به آیه ی خمس و آیه ی زکات عمل نمودی؟

در جواب چه خواهیم گفت!!!!!

کپی برداری شده از وبلاگه : http://thesatanism1.blogfa.com

امیر بازدید : 90 پنجشنبه 27 شهریور 1393 نظرات (0)

http://www.axgig.com/images/67340752465278662730.jpeg

این مخلوق مرموز، در تاریکی شب در کنار علائم راهنمایی در جاده های کارولینای شمالی در کمین اتومبیل ها نشسته است. در ضمن همیشه هم حواسش هست که دوربین ها، عکس و فیلمش را نگیرند.

تابه حال اسم «مرد مارمولکی» را شنیده اید؟ این مخلوق مرموز، در تاریکی شب در کنار علائم راهنمایی در جاده های کارولینای شمالی در کمین اتومبیل ها نشسته است. در ضمن همیشه هم حواسش هست که دوربین ها، عکس و فیلمش را نگیرند.

 

طبق گزارش کانال محلی 19 در شهر لی کانتی در ایالت کارولینای جنوبی، این موجود افسانه ای مارمولکی پس از یک وقفه 23 ساله بازگشته و به همان رفتار های قدیمی خود روی آورده است. شاهدان در جاده روستایی در شهرستان می گویند که آنها سر و صداهای عجیب و غریبی را در صبح روز 4 جولای شنیده و برای بررسی بیرون رفته اند. در این زمان بود که آنها متوجه شدند سپر جلوی ماشین هایشان جویده شده و اثر چنگال هایی نیز روی آن دیده می شد. پلیس ها این داستان را قبلا هم شنیده اند.

 

کلانتر سابق شهر لیستون تروزدیل توضیح داد:

 

«این اتفاقات از سال 1988 شروع شده است. آن زمان با ما تماس گرفته شد که برویم و به صدماتی که به یک ماشین وارد شده است، نگاهی بیندازیم. هنگامی که ما برای دیدن ماشین خراب شده می رفتیم، من تا آن​زمان چیزی شبیه آن ندیده بودم.»

 

سپس گزارشهایی از مخلوقی سوسمارگونه در منطقه به دست رسید. گزارشها نشان می داد که این جاندار وحشتناک دارای قدی 2 متر و 10 سانتی متری، چشمان قرمز رنگ و سه انگشت پنجه مانند در هر دست بود. با اشتهای فراوان برای خوردن کروم! درست مثل قدیم ها. بنابراین شکار مرد مارمولکی شروع شده!

کپی برداری شده از وبلاگه :http://thesatanism1.blogfa.com

تعداد صفحات : 5

درباره ما
Profile Pic
سلام ممنونم که با وب من سر زدید دی اینجا همه چیز قرار میگیره آهنک داستان عکس فیلم کلا مخلوط هستش لحظات خوشی رو براتون ارزو میکنم نظریادت نره
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    نظرسنجی
    کدام قسمت بهتر است ؟
    صفحات جداگانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 45
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 11
  • بازدید ماه : 10
  • بازدید سال : 118
  • بازدید کلی : 3,995